محل تبلیغات شما

- از این شواهد بر می آید که دیوار در مکان و آتش در زمان سدهایی جاودانه در برابر پیشروی مرگ بوده اند. باروخ اسپینوزا نوشته است که همه چیزها می خواهند در هستی خود دوام آورند.

- شاید دیوار در حکم دعوت به مبارزه بود و شی هوانگ تی با خود اندیشیده است: مردم گذشته را دوست دارند و من با این دوستی بر نمی آیم و دژخیمان من با آن بر نمی آیند، اما روزی کسی خواهد آمد که همانند من حس کند و آن کس دیوار مرا نابود خواهد کرد همچنانکه من کتاب ها را نابود کردم و آن کس یاد مرا محو خواهد کرد و سایه من و آئینه من خواهد شد ، و خود این را نخواهد دانست.

- شاید شی هوانگ تی از آن به گرد امپراطوری دیوار کشید که امپراطوری را ناپایدار می دانست و از آن کتاب ها را نابود کرد که آنها کتاب های مقدس بودند، یعنی به عبارت دیگر کتاب هایی بودند که چیزی را تعلیم می دادند که سراسر آفاق یا شعور هر انسان تعلیم می دهد.

- موسیقی، حالات وجد، اساطیر، چهره های شکسته از زمان، بعضی از شفق ها و بعضی از جاها، می خواهند چیزی به ما بگویند یا چیزی به ما گفته اند، که هرگز نمی بایست آن را فراموش کرده باشیم، یا در شرف آنند که چیزی به ما بگویند. این حالت قریب الوقوع کشفی که هرگز رخ نخواهد نمود شاید همان رمز زیبایی و هنر باشد.

"دیوار چین و کتاب ها "

 

- جایی بر صفحه زمین مردی هست که این نور از او ساتع می شود، جایی بر صفحه زمین مردی هست که با این نور برابر است. »

- یهودی سیاهپوستی از اهالی کوچین می گوید که المعتصم پوستی تیره دارد، مردی مسیحی او را توصیف می کند که بر بلندی ایستاده و بازوان خود را گشوده است، لامای سرخچوستی او را نشسته به یاد می آورد: چون پیکره ای که از کره گاو پرداختم و در صومعه تاچیلهونپو پرستش کردم.» . این جملات ظاهراً اشاره به خدایی واحد دارند که رضا می دهد به شکل انواع بشر درآید.

- روح یکی از اجداد یا مخدومین ممکن است ، برای تسلی یا تعلیم، با روح کسی که دچار شوربختی شده است در آمیزد. ایبور نامی است که به این نوع از تناسخ داده شده است.

- اصل هویت را تا مرتبه الهی بسط میدهد: همه چیز در افلاک مشهود در همه جاست. هر یک از چیزها همه چیزهای دیگر است. خورشید همه ستارگان است و هر ستاره دیگر ستارگان و خورشید است.» 

"تقرب به درگاه المعتصم"

 

- حل معما همیشه کم اثر تر از خود معماست. در معما چیزی ما بعد طبیعی و حتی الهی وجود دارد، حال آنکه در حل آن همیشه شایبه تردستی هست.

- آری، او بی همه چیزی بود که پیش از آنکه در مرگ به هیچ بدل شود، خواست که روزی به او به چشم شاهی بنگرند یا او را به جای شاهی بگیرند.

"ابن حقان بخاری و مرگ او در هزار توی خود"

 

- من ثابت کرده ام که بی تردید در انفاق چیزی نیست که برای روح ضروری باشد ، و برای رسیدن به رستگاری ایمان تنها کافی است. » با اطمینان بسیار سخن می گفت و هیچ ظن نبرده بود که مرده است و اکنون در آسمان ها منزل دارد. فرشتگان چون این گفتار او شنیدند، او را ترک کردند.

- یکی از اطاق ها در عقب خانه پر از مردمانی بود که او را می پرستیدند و تکرار می کردند که هیچگاه هیچ فقیهی به دانایی او نبوده است. از این ستایش ها خوشنود شد، اما از آنچا که بعضی از این زائرین بی چهره بودند و بعضی دیگر مرده به نظر می رسیدند ، سرانجام از آنها متنفر شد و اعتماد از آنان برداشت. در این لحظه بود که مصمم شد چیزی در باب انفاق بنویسد. تنها اشکالش این بود که آنچه را که امروز می نوشت فردا نمی توانست دید. این از آن رو بود که این صفحات را بدون اعتقاد نوشته بود.

"ماجرای مرگ یک فقیه"

 

- و ما پرده از پیش چشم تو برداشتیم. امروز نگاه تو نافذ است . سوره ق آیه 22

-  حمد و ثنا کسی را باد که همیشه می پاید و مفاتیج بخشش بیکران و مجازات بی پایان در ید قدرت اوست.

- انسان نبودن، تجسم رویاهای مرد دیگری بودن چه خواری و خفتی است، چه دیوانگی است! هر پدری دوست دارد فرزندی را که به وجود آورده ( یا اجازه داده به وجود آید) شادمان و از بسامانی دور ببیند. طبیعی بود که پیر جادوگر از آینده فرزندش بیمناک باشد، فرزنید که تک تک اعضا و اجزا بدن او را در هزار و یکشب مرموز اندیشیده بود.

"ویرانه های مدور"

 

- شاید از آنجا که این آخرین حالت در حقیقت اولین حالت آن چهره بود. او را خشک و سرد در میان گل ها ترک کردم، تکبر و بی اعتنایی او را مرگ تکمیل کرده بود.

- پیش خود فکر کردم هر سکه در دنیا مظهری است از آن سکه های پرآوازه که در تاریخ و افسانه می درخشد.

- جبریون منکر وجود عمل منحصر محتمل در جهان اند، یعنی عملی که بتواند اتفاق بیفتد یا نیفتد، سکه مظهر آزادی انسان است.

- به خاطر زندگی ساده و بی پیرایه او، کسانی هستند که فرشته اش می پندارند، اما این مبالغه ای پر اغماض است، چون هیچ انسانی نیست که از گناه بری باشد.

- تنیسون زمانی می گفت که اگر بتوانیم تنها یک گل را درک کنیم، می توانیم بدانیم چه هستیم و جهان چیست. شاید مقصودش آن بود که هر حقیقتی، هرچند بی اهمیت باشد، نمی تواند به تاریخ جهانی و سلسله بی پایان و پیوسته علت و معلول ها بستگی نداشته باشد. شاید مقصودش آن بوده است که دنیای مشهود در هر پدیده ای آشکاراست، درست همانطور که بر طبق گفته شوپنهاور، اراده در هر شیئی آشکار است. عارفان یهودی معتقدند که انسان جهانی است به معیار کوچک، آینه ای تمثیلی از دنیا .

- بنا بر تعالیم ایده آلیست ها، کلمات زندگی کردن» و خواب دیدن » سخت با هم مترادفند.

- در قطعه ای از اسرار نامه می گوید: ظاهر سایه گل سرخ است، و کشف محجوب. من آن گفته را با این روایت پیوند میدهم: صوفیان، برای فنا فی الله نام های خود، یا نود و نه نام الهی را، آنقدر تکرار می کنند تا بی معنی شود. سخت مایلم از آن را روم. شاید سرانجام با تفکر پیوسته و مداوم به ظاهر بتوانم آن را بفرسایم. شاید در پس سکه بتوانم خدا را بیابم.

"ظاهر"

 

-سوال مبرمی که هیچکس از خود نپرسیده:

چرا مرد می خواهد که زنی دوستش بدارد؟

.

دستان تو زبان تو شاهدانی منافقند.

خدا مرکز فرار حلقه است،

نه عزت می نهد و نه خوار می دارد، کاری بهتر میکند: فراموش می کند.

ای که به ناحق به رسوایی شهره ای، چرا نباید دوستت بدارند؟

در ظلمت غیر، ظلمت خویش را می جوییم،

در آئینه غیر، آئینه مقدر خود را.

-سکه آهنین

 

- با غروری غمناک فکر کردم که دنیا شاید تغییر کند اما من تغییر نمی کنم.

- "الف" تنها جایی در جهان است که شامل همه جاهایی است که از هر زاویه ای دیده می شوند، هر کدام مجزا از آن دیگری، بدون آنکه قاطی شوند و در هم روند

- گاه اطلاع کامل از واقعیتی انسان را به یکباره به دیدن چیزهایی قادر می سازد که در گذشته به آنها ظن نبرده است و اکنون آن واقعیت را مسجل می سازند.

- تمام السنه دسته ای از نشانه های هستند که استعمال آنها توسط کسانی که آنها را صحبت می کنند مسبوق به گذشته ای مشترک است. آنوقت من چگونه می توانم الف» لایتناهی را که ذهن دست و پازن من به زحمت می تواند در برگیرد به زبان کلمات برگردانم؟ عارفان، در برابر چنین بغرنجی، به سمبول ها روی می آورند: یک ایرانی برای نشان دادن خدا از مرغی سخن می گوید که همه مرغان است، آلانس دواینسولیس از کره ای سخن میدارد که مرکز آن همه جاست و محیطش هیچ جا نیست. حزقیال از فرشته ای چهار چهره گفتگو می کند که در آن واحد به جانب شرق، غرب، شمال و جنوب در حرکت است.

- . گردش خون تیره خودم را دیدم، مجامعت عشق را و مفارقت مرگ را، الف را از هر نقطه و زاویه ای دیدم، و در الف زمین را دیدم و در زمین الف را، صورت خودم را دیدم و امعا و احشا خودم را، صورت تو را دیدم، و احساس گیجی کردم و گریستم، زیرا چشمان من آن شی مرموز و فرضی را دیده بودند که نامش به گوش همه مردمان آشناست، اما هیچ یک بر آن نظر نیفکنده اند- عالم تصور ناپذیر را.

- . در خیابان، در قطار زیرزمینی، چهره هر یک از مردم به نظرم آشنا می آمد. از آن می ترسیدم که دیگر هیچ چیزی در جهان نباشد که مرا به تعجب اندازد، از آن می ترسیدم که دیگر هیچگاه از آنچه دیده بودم آزاد نشوم. خوشبختانه پس از چند شب بیخوابی ، یکبار دیگر نسیان از من دیدار کرد.

- همچنین گفته می شود که الف شکل انسانی را می گیرد که هم به آسمان و هم به زمین اشاره می کند تا نشان دهد که دنیای زیرین ، نقشه و آیینه دینای زبرین است.

"الف"

 

- می دانم که آنجا پنهان در میان سایه ها

آن دیگری کمین کرده است، که وظیفه اش به پایان رساندن انزوایی است که این دوزخ را می تند و می بافد،

خون مرا طلبیدن است، و بر سفره مرگ من پروار شدن.

ما یکدیگر را می جوییم.

آه چه می شد اگر این آخرین روز تضادهای ما بود!

- هزار تو

 

- او همچنین می دانست هر شباهتی، هر چقدر هم با مهارت ایجاد شده باشد، فقط موجد عدم شباهت های اجتناب ناپذیر دیگری می شود.

- تقدیر : نامی که ما به سلسله لاینقطع و ابدی هزاران علت و معلول در هم تنیده می دهیم.

"تام کاسترو شیاد نامتصور"

 

- اسپینوزا احساس کرد آنان مثل بچه ها هستند که برایشان تکرار دلپذیرتر از تازگی و تنوع است.

"انجیل به روایت مرقس"

 

- آنکه با کودکی بازی میکند با چیزی بازی میکند نزدیک و مرموز،

یکبار خواستم با بچه هایم بازی کنم، با ترس و مهربانی در میانشان ایستادم.

سکه ای را که هیچ گاه دوبار یکسان نیست.

امید و ترس را شناختم، صورت های توامان آینده ای نامعلوم را.

.

نوشتن این کلمات را به مردی عامی وا گذاشته ام.

و هیچگاه آن کلماتی نخواهند شد که میخواهم بگویم بلکه تنها سایه ای از آنها خواهد شد.

"یوحنا"

هزارتوهای بورخس (3)

هزارتوهای بورخس (2)

هزارتوهای بورخس (1)

ای ,ها ,  ,چیزی ,بی ,شاید ,از آن ,او را ,بود که ,است که ,را می

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها